خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته ستخودمُ جدمُ جدِ پدرم سوخته ستخواستم جیغ شوم گریه بی شرط شومخواستم از همهء مرحله ها پرت شومکسی از گوشی مشغول به من می خندیدآخر مرحله شد گوی به من می خندیدیک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرابازی مسخره ای بود رها کرد مرابا خودم با همه با ترسِ تو مخلوط شدمشوت بودم که به بازی بدی شوت شدمآنچه می رفت و نمی رفت فرو من بودمحافظِ این همه اسرار مگو من بودماز تحمل که گذشتم به تحمل خوردمدردم این بود که از یار خودی گول خوردمحرفی از عقلِ بد اندیش به یک مست زدندباختیم آخر بازی همگی دست زدنداز تو آغاز شدم تا که به پایان برسمرفتم از کوچه که شاید به خیابان برسمگویه زن دادم و زن داد به موی فشنمراه رفتم که به بیراهه خود مطمئنمخسته از بودنِ تو خسته تر از رفتن توخسته از مولویُ شوش به راه آهن توخسته از آنچه که بود و به خدا هیچ نبودخسته از منظره خستهء تهران در دود
مرده بودی و کسی در نفسِ من جان
داشتمرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشتکشتمت تن زده در ورطهء خون رقصیدمپشتِ هر میکرفن از فرطِ جنون رقصیدماز گذشته شب تو تا به هنوزم آمدمست کردم که نفهمم چه به روزم آمدبه خودم زنگ زدم توی شب پائیزیدود سیگار شدم تا که نبینم چیزی...امیری عظیمی ،سید مهدی موسوی ،خسته ... خطا كردم......
ما را در سایت خطا كردم... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zehn-e-abi بازدید : 64 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:53